یوهان نلبوک
امروز در یک جستجوی اینترنتی پی نام "یوهان نلبوک"، قاتل "پروفسور موریتس شلیک" Moritz Schlick در منابع فارسی میگشتم. قتل پروفسور شلیک یکی از وقایع مهم تاریخ فلسفه قرن نوزدهم است و به تعبیر دیوید ادموندز و جان آیدینو در کتاب "ویتگنشتاین پوپر و ماجرای سیخ بخاری" (Wittgenstein’s Poker) : این تیراندازی قربانی دومی نیز داشت. نلبوک فاتحهء حلقهء وین را هم خواند.
دربارهء زندگی و مرگ پروفسور شلیک در ویکی پدیای فارسی تنها چند پاراگراف محدود و مختصر پیدا کردم که آن هم ناقص و اشتباه و مغلوط بود. برای نمونه در توضیح مرگ موریتس شلیک اینطور آمده : او در 22 ژانویه 1936 توسط یکی از دانشجویان خود کشته شد! که این هم اشتباه است. چون اشلیک در 22 جون 1936 کشته شد نه در 22 ژانویه! حتی کتاب "ویتگنشتاین پوپر و ماجرای سیخ بخاری" هم این تاریخ را به اشتباه 21 جون 1936 ذکر کرده. با همهء این اوصاف از آنجایی که هیچ متن فارسی دقیقی در خصوص زندگی و مرگ پروفسور شلیک در اینترنت موجود نبود (در خصوص خیلی چیزهای دیگری هم موجود نیست!) تصمیم گرفتم شرح نسبتاً کاملی از ماجرای قتل پروفسور موریتس شلیک بر پایه اطلاعات کتاب Wittgenstein’s Poker بنویسم و اطلاعات مخدوش و مغشوش و ناقص را قدری اصلاح کنم. ماجرا از این قرار است که کمی پیش از ساعت 9 صبح روز 22 ژوئن 1936 موریتس شلیک از آپارتمانش روبروی پارک بزرگ و بسیار آراسته کاخ بلودره Belvedere Palace در بالای سراشیب خیابان پرینتس اویگن Prinz-Eugen strasse بیرون آمد، سوار تراموایی شد که آرام آرام به پایین تپه به مرکز وین میرفت و مسیر آشنای پانزده دقیقه اش را به دانشگاه وین می پیمود. موریتس شلیک استاد کرسی فلسفهء علوم استقرایی بود. چند قدم مانده به پلکان سنگی ورودی اصلی پرابهت دانشگاه پیاده شد، از دروازهء آهنی گذشت و با عجله به سوی تالار غارمانند مرکز ساختمان شتافت، به راست پیچید و از پله ها به طرف کلاس های حقوق و فلسفه بالا رفت. استاد پنجاه و چهارساله دیرش شده بود، درس آن روزش فلسفهء جهان طبیعی و بررسی مباحثی چون علیّت و موجبیت و ارادهء آزاد و اختیار انسان بود. وی سخنران درخشنده ای نبود ، به لحنی یکنواخت و نارسا صحبت میکرد ولی کلاس هایش همیشه شلوغ بود. دانشجویان، روشنی فکر و گسترهء علایق او را از علوم گرفته تا منطق تا اخلاقیات می پسندیدند. اشلیک با موهای نقره ای و و جلیقهء همیشگی اش و رفتاری موقر و حالتی آمرانه و نیز خوشرویی و مهربانی در میان نسل جوان وجههء فراوان داشت. در مقام بنیانگذار و محرک اصلی گروه فلاسفه و دانشمندان حلقهء وین (که آموزهء پوزیتویسم منطقی logical positivism آنها نیروی چیرهء فلسفهء زمان خود به شمار می آمد. نفوذ شلیک در میان دانشگاهیان نیز بسیار زیاد بود. سوای همهء اینها او کسی بود که لودویگ ویتگنشتاین را مجدداً به عالم فلسفه بازگردانده بود. استاد به سوی کلاس درسش می شتافت، ولی آن روز قیافه ای ناخوشایند، یک دانشجوی پیشین دکترا بنام یوهان (هانس) نلبوک در روی پله ها انتظار او را می کشید. نلبوک تا کنون دو بار به خاطر تهدید کردن اشلیک به بیمارستان روانی فرستاده شده بود و طبق تشخیص پزشکان، پارانویای اسکیزوفرنی (بدگمانی ناشی از روان گسیختگی) داشت. اشتغال ذهنی او با استاد راهنمای پیشین اش تا اندازه ای هم تقصیر شاگرد دیگری، سیلویا بوروویکا Sylvia Borowicka بود که نلبوک به دام عشق اش افتاده بود. خود دختر هم حالتی عصبی و ناآرام داشت و از همه بدتر به او القا کرده بود که عاشق پروفسور علوم استقرایی است که این به نظر نلبوک خطایی غیرقابل فهم می نمود. در تصورات جنون آمیز نلبوک این دو با هم رابطه داشتند. و این به باور نلبوک یگانه آزاری هم نبود که استادش به او رسانده بود. پس از مدتی مایوس کننده و تا حد زیادی بی ثمر ، تحت نظر بودن در بیمارستان روانی به جستجوی کار پرداخته بودولی ناکامی او در پیدا کردن شغل، زخمی چرکین بر جا نهاد. تاریخچهء بیماری روانی او که کوشیده بود پنهان دارد بر ملا می شد و نلبوک گناه این را هم به گردن پروفسور شلیک انداخت، چه اول بار در نتیجهء شکایت شلیک گرفتار بیمارستان روانی شده بود پس به فکر تلافی افتاد. پروفسور شلیک در هنگام درس دادن _در باب تحلیل گزاره ها- گاهی که چشم از یادداشت هایش بر میداشت و گوشه چشمی به کلاس می انداخت چهرهء نزار و عینکی نلبوک را در میان ردیف های شاگردان می دید که خیره به او می نگرد. استاد در خانه اش هم آسایش نداشت، چرا که تلفن مدام زنگ میزد و تهدید و دشنام نثارش می کرد. شلیک که عمدتاً مرد خونسردی بود از ین موضوع در هراس بود. به پلیس هم خبر دادو حتی محافظ شخصی گرفت. ولی پس از مدتی وقتی تهدیدها جامهء عمل نپوشید قرار شد محافظت قطع شود و شلیک از تماس با پلیس درست کشید. به یکی از همکارانش گفت : ترسیدم کم کم فکر کنند این منم که دیوانه ام!
در ساعت نه و ربع بامداد پروفسور شلیک به پاگرد نیمهء پلکان اتاق های تدریس فلسفه رسید. نلبوک تپانچه اتوماتیکش را درآورد و چهاربار از فاصلهء کوتاه شّلیک کرد. گلوله چهارم که به پای شلیک خورد زائد بود : گلوله سوم شکم و روده بزرگ او را دریده بود و دو گلوله نخست قلبش را سوراخ کرده بودند. پروفسور دکتر موریتس اشلیک در دم جان سپرد. لوح یادبودی برنجی امروزه در آن نقطه نصب است.